زندگانی زیباست
- 02 January 2020، 05:55
دیگه خودم نیستم! سالهاست تبدیل به رونوشتی شدم که به میل تو تحریر شده همه منطقم در سایه روشن حضورت گم شد، در هیچ جبهه جنگی نبودم اما کشته شدم و روحم به اسارت دراومد.
تو من خبرایی بود. حالم حال کسایی بود که طاسشون تو بازی جفت شیش آورده. مدام دلم، مغزمو قانع می کرد که حق با منه و پاشم ایستاده بود!
درسته که بی موقع اومده بود، اما شبیه یه معجزه بود. همه ی احساسی که داشتم پشت یه جمله پنهون شده بود، خودمو جا گذاشته بودم. دروغ چرا! دیگه دلم نمیخواست برگردم، نه به خودم و نه به اون مسیرتاریکی که طی کرده بودم.