عاشقانه های من (چهار)

هنوز هم پنجره ی دل رو به تو باز است هنوز هم طنین یاد تو در ترانه ی من است ای یاد گار روزهای آخرین دلدادگی! چگونه برایت بمیرم !؟

 چگونه برایت بمیرم که این من تنها ! که این من ابری ! در مرور اشکهایم، هستی بر سر شایدها نبازم!؟ در ته این قصه نرسیدن هست از این جهان آلوده به وهم، همه ی مرا ببر! که در ایستگاه من، باقی فقط فناست . دلتنگم! و رویا هایی که در کماست،  ادامه ی تنهایی را میروم، شاید تو هم همانند بساط هرشبه ی من در انجماد ثانیه ها ستاره ها را می شماری. دلم کمی خنده میخواهد! همان خنده هایی که در قطبی ی نگاهت در حواشی ی ناگفته هایی برملا، بغض میشوند. دلم کمی نوازش بی درد میخواهد همان نوازش هایی که در قراری خیالی همخوابه ی خاک شد، زخمم بزن! من کاشف قاره ی چشم هایت هستم! هنوز هم دست هایم در رهاترین روزها خواب دست هایت را می بینند، زخمم بزن که کودک تنهایی هر روز  در درونم بزرگتر می شود، هیچ در حول هیچ! منصف نباش! زخمم بزن که این تیر بی خطا انقضای توقف من در من است.

 

اعظم قنواتی